آن دورها
آن دورها ....بر دامنه ی کوه ؛آبادی خاموشی در آغوش گرم و سبز درختان آرمیده چه قانع و چه صبور دشت بال گشوده ... ساری ان دورها میخواند احساسم قاصدکی بر باد است کودکیهایم شناور در فضا . از سهراب زمزمه میکنم :[در گلستانه چه بوی علفی می آید من در این ابادی بی چیزی میگشتم بی خوابی شاید بی نوری ؛ریگی ؛لبخندی] یادم امد تصویر بیر مردی که نان تازه تعارف میکرد وتنش بوی هیزم سوخته میداد... ...
نویسنده :
مامان وانیا
22:23